کتاب مقدس میگوید آدم و حوا از باغ عدن بیرون رانده شدند. ولی من دوست دارم بگویم:
هیچ وقت بیرون رانده نشدند. شایعهای دروغ شنیده اید.
آنها فقط به خواب رفتند- آنها در باغ عدن هستند چون جایی برای بودن ندارند.
همه جای جهان متعلق به خداست، همه جای جهان باغ خداست.
کجا میتوان رانده شد؟
روزی با یک کشیش مسیحی حرف میزدیم که پرسیدم:
آدم و حوا به کجا رانده شدند؟ مگر جایی وجود دارد؟
او نتوانست جوابی بدهد - چون همهی ملکوت و پادشاهی، مال خداست.
بله، پادشاهی معمولی میتواند فرزندش را براند،
چون پادشاهی او محدودیتهایی دارد.
پادشاهیهای دیگری هم وجود دارد.
فرزند از پادشاهی رانده میشود، از موانع و محدودیتها رانده میشود.
تو میتوانی از هند، آلمان و ژاپن رانده شوی، چون جای دیگری وجود دارد.
اما خدا، تو را کجا براند؟
جایی نیست. باغ عدن محدودیتی ندارد، کل هستی باغ اوست.
کشیش مسیحی پرسید:
پس از آن چه اتفاقی افتاد؟
داستان را چگونه تفسیر میکنی؟
گفتم: آنها به خواب رفتند.
با خوردن میوهی دانش، به خواب رفتند، آنها دارای ذهن شدند.
تا جایی که به هشیاری مربوط است، کسی که دارای ذهن شود،
به خواب میرود.
با خوردن میوهی دانش و به دست آوردن دانش، دارای ذهن شدند.
داستان خیلی ساده ولی مهم است.
خدا به آنها گفت از میوهی درخت دانش نخورند،
و این اولین دستوری بود که به آدم و حوا داده شد؛
ذهن نداشته باشید تا معصوم باقی بمانید، دانش اندوز نباشید.
ولی آنها بر وسوسه غلبه نکردند و دانش اندوز شدند.
لحظهای که دانش اندوز میشوید، جریان هشیاری شما از دل، به مغز تغییر مییابد.
دل به خواب میرود و مغز بیدار میشود. و مغز از درک خدا عاجز است،
عاجز از درک اینکه تو پیشاپیش در خدا هستی و جای دیگری نمیتوانی باشی.
فقط از مغز هبوط کن و به دل برگرد،
دوباره در باغ عدن هستی.
از این رو است که بر رهایی از دانش تاکید میکنم.
تارک دنیا نباش، دنیا زیباست.
زن را رها نکن، او زندگی توست.
و این معنی حقیقی کلمهی "حوا" است.
داستان از این قرار است:
آدم تنها بود و احساس دلتنگی و تنهایی کرد و خدا حوا را آفرید –
از دندههای آدم. این هم زیباست،
این قصه نشانگر این است که زن و مرد فقط از بیرون از همدیگر جدا و متفاوت اند،
از درون و عمق وجود یکی هستند.
وقتی خدا از آدم پرسید:
این زن را چه خواهی نامید؟
این خلقت جدید،
آدم گفت: حوا
یعنی زندگی.
خدا پرسید: چرا؟
آدم گفت: چرا؟!!
چون او زندگی من است.
بدون او مرده بودم.
نیازی به ترک زنت نیست، او زندگی توست. نیازی به ترک همسر و فرزندان نیست.
ولی چیزی باید ترک شود و آن چیزی نیست جز، دانش اندوزی. چیزی که باید ترک شود، ذهن است.
طنز قصه در این است که مردم دنیا را
ترک میکنند ولی همچنان گرفتار ذهن خویش اند.
عنوان: حوا یعنی زندگی|داستانی جذاب